وقتی معلم بودی بیا و بخون.
دارم به فردایی فکر می کنم که رسیدم به اونجایی که می خوام.تونستم به چیزی که براش چندین ساله دارم زحمت می کشم و خودمو آماده می کنم برسم.اما دلم می خواد یه چیزایی هیچ وقت یادم نره.
امروز آزمون قلمچی داشتیم.آزمونی که یک ماه تموم خواب و خوراک من و دوستامو گرفته.حالا چرا؟آقای.ب (استاد هندسه عزیز) گفته هر کی هندسه پایشو زیر شصت بزنه باید هفته ای صد تا تست هندسه بزنه.من به سختی هندسه پایه کاری ندارم.به فضایی و یه وقتایی غیر استاندارد بودن این آزمون هم کاری ندارم.اما آخه وقتی خود استاد سر رفع اشکال همون سوالا گاهی تا یک ربع فقط فکر می کنه من دانش آموز چطور تو هشت دقیقه جواب بدمشون؟
اصلا نمی دونم چرا اینو گفتم.دلم می خواد وقتی دبیر شدم باعث انگیزه شاگردام باشم نه استرس و عذابشون.دلم می خواد با انگیزه بیان سر وقت درس من نه با زور.دلم می خواد همون طور که معلمم منو عاشق ریاضی کرد شاگردامم بتونم عاشق ریاضی کنم.دلم می خواد بگن چقدر کلاس زود می گذره نه این که چشمشون به ساعت باشه تا کلاس تموم شه.
دلم می خواد هیچ وقت هیج وقت یادم نره که من چقدر عاشق و منتظر این بودم که روزی وارد دانشگاه فرهنگیان شم.دلم می خواد شاگردام فقط از ریاضی مشتق گرفتن و حد و تابعش رو یاد نگیرن.منطقش و نظمش و هم یاد بگیرن.کاش بتونم سوادشونو زیاد کنم.
کاش معلمای عزیز من بدونن سواد نمره بیست و این حرفا نیست کاش من بدونم که این درسا دو هفته بعد کنکور یادم می ره اما اخترامی که خانم ر به بچه ها می ذاشت.توجهی که خ ن به بچه ها می کرد.عزت نفسی که خانم د.پ داشت هیج وقت یادم نمی رم.
راستی قراره کدوم صفت من برای شاگردام موندگار بشه؟