۹۸/۸/۲۵
وایی از امروز.چقدر پر هیجان چقدر سفید چقدر قشنگ.چقدر پر از ترس.
از برف اول صبح بگم یا از آشوب و ترافیک شبش؟یا از امتحان فیزیک بگم؟
صبح که به مناسبت میلاد آقا رسول الله ص و صادق آل احمد ع تو مدرسه اول صبح برنامه بود.یه ساعت.واقعا هم برنامش خوب بود.
بعدشم که امتحان فیزیک.[ توی این دوازده سال یه موضوع خیلی اذیتم می کرد و اون این بود که منی که تو کل ترم درسمو می خوندم و نمرم از بیست کمتر نبود مستمرم با اونی که کل ترم تفریح بود و فقط برای ترم می خوند برابر می شد.برای همین امسال تصمیم دارم تمرکزم رو کنکور باشه و پایانی.مستمر برام در حد هیجده بسه.اما خودم وقتی معلم شدم حتما جمع مستمر و به شاگردام می دم.خودم درد کشیدم.]
زنگ تفریح دوم بود که یه برف پاییزی خیلی قشنگ اومد.چقدر ذوق کردم.چقدر کیف کردم.چقدر ناز بود.الحمدلله.کلی با بچه ها خدا خدا می کردیم که بشینه زمین و تعطیل شیم.
تا ظهر و ناهار که آشوبا بالا گرفت.سر خیابون ما که گلدونای خیابون و ریختن وسط.لاستیک سوزوندن.یگان ویژه سر کوچه پره.(خدا خیرشون بده.خانوادشون خیر دنیا رو ببینن)
مدرسه هم بعضی کلاسا معلما تو خیابون گیر کرده بودن.سرویسا نیومدن دنبال بچه ها و بچه ها با کسایی که خانواده می اومدن دنبالشون برگشتن.
امروز و با همه ترس و استرسش دوست داشتم.
پ.ن:فکر کنم سرما خوردم.
پ.ن:خدا کنه مشکلات کشورم سریع حل شه و مسولامون به خودشون بیاد.
پ.ن:دیگه هیچی.