کنکور قلمچی میان ترم
این روزا حسابی ماست و قیمه ها با هم قاطی شده.
از یه طرف هر معلم قرار میان ترم می ذاره از یه طرف دو هفته دیگه قلمچی دارم و اون طور که می خوام نخوندم از یه طرف شش ماه بیشتر به کنکور نمونده و من کلی کار دارم.
حس می کنم حساس تر شدم.شرایط برام خیلی سخت شده.می شه تقریبا بگم که همه شبانه روز در حال بدو بدوم.ساعت دوازده می خوابم و چهار یا سه و نیم پا می شم.
نمی دونم برای میان ترم بخونم یا کنکور و قلمچی.
یه وقتایی اون قدر بم فشار میاد که یه گوشه ای گیر میارم بزنم زیر گریه.
سختیش اینه که باید سعی کنم تو کلاس پر انرژی باشم تا اگه بچه ها هم خسته بودن انرژی بگیرن.
خیلی بشون وابسته شدم.حقم دارم بیشتر از این که خانوادمو ببینم اونا رو می بینم.از کیمیای عزیز و با سیاستم تا ریحانه مهربونم و همشون شدن یه تیکه بزرگ از قلبم.
با همه این سختیا دلم می خواد این روزا آروم و اسلوموشن ترین حالت رو داشته باشه.
دوست دارم از کنارشون بودن غایت لذت رو ببرم.
و این جاست که باید از خودم بپرسم وات د فاز؟
# صرفا جهت تخلیه.