یادنامه های من

خانم م.م

جالبه برام.خیلی وقتا خیلی ناخواسته دل می شکونیم.خیلی ناخواسته دیوار اعتماد بینمون رو خراب می کنیم.فکر می کنم توی سریال یه قطعه زمین بود یه بخشی از دیالوگ خانم رویا تیموریان بود به آقای ارجمند که می گفتن:دیوار اعتماد خشت خشت می ره بالا اما یه باره می ریزه.حالا من می گم وقتی این دیوار بریزه دیگه نمی شه مثل اولش.دیگه صاف نیست. قضیه از این قراره :سر کلاس تست هندسه آقای ب استراحت داد بچه ها به آ.ف اصرار کردن که پاشو و ادای معلما رو در بیار.در کلاس باز بود.از اتفاق در کلاس خ م.م هم باز بود و دوست ما ادعای ایشون رو در آورد(بعدا به عنوان یاد آور نوشت:ایشون دبیر حسابام و گسسته ما بودن.یه خانم ماه و فرشته و واقعا با سواد) خ م.م گوشای تیزی دارن و مت...
14 آبان 1398

به نام خدا

به نام خدای خوبم. راستش از پارسال به فکر این بودم که خاطرات خودم رو یه جا ثبت کنم.فکر می کردم شاید بعد ها برای عزیزانم هدیه خوبی باشه. فکر می کردم شاید فرزندانم در آینده مشتاق باشن تا از تجربیات مادرشون باخبر باشن و منو بهتر بشناسن. که بدونن مادرشون روزس دختر پر شر و شور و گاهی ولوله بود. به میهن بلاگ و بلاگفا و .... سر زدم.بعد پیش خودم گفتم اگه یه وقت مادر شدم و خواستم خاطرات کودکو ثبت کنم شاید بهتر باشه در ادامه خاطرات خودم باشه و برای همین نی نی وبلاگ رو انتخاب کردم. باید بگم که در حال حاظر که این پست رو می نویسم و این وبلاگ رو ایجاد کردم من یه عدد کنکوریم.پر از سودا و برنامه. پر از هدف و استرس. پر از انگیزه و امید. ...
13 آبان 1398