خانم م.م
جالبه برام.خیلی وقتا خیلی ناخواسته دل می شکونیم.خیلی ناخواسته دیوار اعتماد بینمون رو خراب می کنیم.فکر می کنم توی سریال یه قطعه زمین بود یه بخشی از دیالوگ خانم رویا تیموریان بود به آقای ارجمند که می گفتن:دیوار اعتماد خشت خشت می ره بالا اما یه باره می ریزه.حالا من می گم وقتی این دیوار بریزه دیگه نمی شه مثل اولش.دیگه صاف نیست.
قضیه از این قراره :سر کلاس تست هندسه آقای ب استراحت داد بچه ها به آ.ف اصرار کردن که پاشو و ادای معلما رو در بیار.در کلاس باز بود.از اتفاق در کلاس خ م.م هم باز بود و دوست ما ادعای ایشون رو در آورد(بعدا به عنوان یاد آور نوشت:ایشون دبیر حسابام و گسسته ما بودن.یه خانم ماه و فرشته و واقعا با سواد) خ م.م گوشای تیزی دارن و متوجه می شن و خیلی زیاد ناراحت می شن.
جلسه بعد که باشون کلاس داشتیم ایشون خیلی دپ و ناراحت بودن اول فکر کردیم که شاید کسی رو از دست دادن اما بعدا کاشف به عمل میاد که ایشون تمام حرفا و کارای ما رو می شنون و نظاره گرن.
خیلی ناراحت بودن و حتی سر کلاس بغضشون می شکنه.تنها توجیه ما هم این بود که خانم ما شما رو خیلی دوست داریم و از روی جهالتمونه.
تا امروز که متوجه شدیم که یکی از بچه های کلاسمون با گریه بعد اون اتفاق می رن پیش ایشون و می گن خانم ببخشید و همین باعث یه طورایی لو دادن اوضاع و بدتر شدنش می شه.
من می دونم کارمون زشت بوده.اعتماد ایشون از ما سلب شده.امید وارم بشه جبران کرد.
پ.ن:کار اون دوست عزیز که دچار عذاب وجدان شد برای من خیلی جالب بود.نمی دونم شاید تفکر من غلطه.اما ایشون خودش از عوامل تشویق کننده بود و خودش پیشنهاد داد تا ادای خ م.م رو بچه ها در بیارن.
پ.ن:کاش یاد بگیریم ما آدمیم عقل داریم اختیار داریم.
پ.ن:امید وارم که وقتی خودم دبیر شدم همچین اتفاقی برام نیوفته.