فاطمه عزیزم.
این روزا تقریبا مدرسه شده خونه اولم.هنوز لامپای تو خیابون روشنن می رم مدرسه لامپای توی خیابون روشنن که از مدرسه میام.تقریبا بیشتر از این که خانوادم رو ببینم دوستام و همکلاسیامو می بینم.و خب بشون وابسته تر شدم.
شانسی که من آوردم اینه که همکلاسیا و رفقای بسی بسیار مهربون و همدل و واقعا غم خوار دارم.فکر نمی کنم تو هیچ مقطع تحصیلی هم کلاسیامو این قدر دوست داشته باشم.باید سر فرصت از همشون مخصوصا ر.ح.ن بنویسم اما ف.ز.پ.پ
دیدی بعضیا چقدر چهرشون تو دل برو و دل نشینه؟!یهو آدم جذبشون می شه.انگار می فهمی عمق مهربونی و صفای درونشونو و فاطمه عزیز من از این دست افراده.
یه رفیق دلسوز غمخوار مهربون همدم ته ته ته معرفت و صادق و امانت دار.بهترین گزینه برای درد و دله.بهترین گزینه برای دلداری گرفتن بهترین گزینه برای فارغ از غم دنیا بودنه.اصلا یه عالم صفت خوب داره که به قول ما بچه ریاضیا حدش نامعلومه.
وای الان که اینو نوشتم فهمیدم من چقدر خوشبخت تشریف دارم که همنشینایی این طور طوری دارم.وای خدا عاشقتم عاشقتم واقعا که از هر لحاظ برام بهترین و انتخاب کردی.رفیقای خوب،همکلاسیای خوب.
فاطمه مهربون و عزیز دل خودمو دوست داری بی نهایت بی جز صحیح و بی قدر مطلق.
پ.ن:گاهی فکر می کنم یه دختر سه مقطع از گناه پاک و مبرا می شه ؛ یکی وقتیه که مشرف به حج واجب می شه(ان شاءالله روزی همه)،یکی وقتیه که مادر می شه,یکی هم سال کنکوره.یعنی من ۱۲ تیر ماه سال۹۹ حس یک نوزاد یک روزه خواهم داشت.