مادر بزرگ خوبم.
خیلی دلم هواتو کرده.یاد دو سه سال پیش افتادم.نزدیک تولدم.مثل حالا تو بودی اولین کسی بودی که تبریک می گفتی.اولین کسی بودی که صدقه دور سرم می گردوندی.
می دونی تو حسرت چیم؟وقتایی که بغلم می کردی آخ که چه لذتی داشت.چه کیفی داشت نمی دونم خدا اون لحظات رو جز عمرم حساب می کرد؟آخه انگار تو فردوس برین بودم.
آی مامان جون حسرت چیزی به دلم نذاشتی.بیشتر از بقیه نوها هوای منو داشتی همیشه دستمو می گرفتی و کنار خودت می نشوندی برنامه های چیده بودم من.
هر سال هر کدوم از دختر داییا که کنکوری بودن از عید به بعد میومدن پیش تو درس بخونن.تو هم هواشونو داشتی.مامان جون منم دلم می خواد.منم کنکوری شدم.دوازده سالم بود که می دیدم چطور به فریده می رسی گفتم کاش زود تر نوبت منم بشه.مامانی منم امسال کنکوری شدم مهمون نمی خوای؟
دلممم برای عطر تنت تنگ شده.برای وقتایی که فارغ از هر چیز برام تعریف می کردی برای وقتایی که با بابا رضام دعوا می کردی و من از ته دلم می خندیدم.
خوب من عزیز من عزیز جونم تا کی با حسرت به نوه ها و مامان بزرگا نگاه کنم؟تا کی زیر زبونم مزه دستپختتو مز مز کنم تا کی تو فکر بغل کردنت باشم.کاش این قدر زود نمی رفتی.کاش این قدر سریع نمی رفتی.مامانی عجلت برای چی بود؟مگه از آرزوهات برام نمی گفتی.مگه نمی خواستی من معلم شم؟مامانا امسال سالیه که همتم برای همین چیزا گذاشتم.مامانی فقط تشویق و رضایت تو رو می خوام.
کاش داشتمت.کاش بودی برام.کاش و کاش و کاش.
پ.ن: ببخشید اگه کسی ناراحت شد.نا خوداگاه دل تنگ عزیزم شدم.
پ.ن:شب جمعس.می شه برای اسیرای خاک حمد و فاتحه بفرستید؟